از محمود احمدینژاد متنفرم. اگر بخوام شرح این تنفر رو بنویسم وبلاگم میشه مثنوی هزار دفتر و فضاش هم مکدر میشه پس شما تا ته ماجرا رو خودتون بخونید. با اینکه این احساسم از دشواریهایی که مدیریت بینظیر ایشون برای شخص خودم آفریده نشات نمیگیره اما دوست دارم در اینجا بنویسم که دقیقا پارسال همین موقعها بود که با یک مقدار پولی که توی حسابم داشتم خواستم ماشینی رو بخرم که عاشقش بودم و هنوز هم هستم (فولکس گل). دوستان بهام توصیه کردند که عجله نکن اجازه بده موجودی حسابت یه مقداری بیشتر از این اندکی که هست بشه و روی کمک ابوی هم حساب کن تا در آیندهای نزدیک بتونی یه فولکس گلصفر کیلومتر بخری. اما از بد روزگار بازار ماشین به هم ریخت و قیمت همین ماشین شد دو برابر. حالا من هم که هنوز دستم توی خرج و دخل و درآمد و هزینهی زندگی نرفته (و فعلن فعلنها هم نخواهد رفت) باید سؤمدیریت این آقا رو لمس کنم. حالا من ماشینی خریدم که دوستش ندارم... مسلما تاریخ دربارهی دکتر بهتر قضاوت خواهد کرد اما جدا آیا لکهای با این درجه از ننگی تاریخ ایران به خود خواهد دید؟
پن: باز هم تاکید میکنم فکر نکنید تنفر من از آین آقا که حالا خودش هم معترفه که با تقلب به ریاست جمهوری رسیده ناشی از مشکلات شخصیایه که برام به وجود اومده. این آقا رید تو هیکل ایرانمون و خودش رو ملقب به ریدامون کرد، نفرت من از همین جا نشات میگیره...
پن٢: نخواستم فضای وبلاگم مکدر بشه و الا نفرت من از دکتر خیلی بیشتر از اینهاست اصلا شاید کینه باشه.